معرفی کتاب: «زوال جهان اسلام. يک پيشگويی»، نوشتهی حامد عبدالصمد، انتشاراتی درومر، مونيخ ۲۰۱۰
تاکنون هيچ مسلمانی طی سالهای اخير مانند حامد عبدالصمد اينگونه اساسی، راديکال و پيگيرانه اسلام را مورد نقد قرار نداده است. او خواهان اعلام «ورشکستگی اسلام» است، زيرا به اعتقاد او، اگر اسلام يک شرکت تجاری میبود، «خيلی وقت پيش ورشکسته شده بود.»
از حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به بعد نگاه ما نسبت به اسلام اساساً تغيير يافته است. اگر اسلام در گذشته برای ما دينی بود که ما فقط دربارهاش کم میدانستيم، امروزه اين دين برای ما يک فرهنگ بيگانه و هرسناک است.
حامد عبدالصمد
چه ما اسلامدوست باشيم يا اسلامستيز، چه ما بين اسلام و اسلامگرايی فرق بگذاريم يا نگذاريم، به محض اين که از اسلام يا مسلمانان سخن به ميان میآيد، بلافاصله در ذهن ما، شهيدان عمليات انتحاری مجسم میشوند که میخواهند به بهشت بروند تا به ۷۲ حوری باکره خود برسند؛ به محض شنيدن نام اسلام ما به ياد اعدامهای زناکاران و همجسنگرايان در ملاء عام میافتيم، به ياد زنان حجابدار، در برقه، در چادر و در عبا میافتيم، و به ياد دختر بچههايی میافتيم که ختنه میشوند و دخترانی که قربانی قتلهای ناموسی میشوند، به ياد متعصبينی میافتيم که خشم خود را عليه کاريکاتورهايی بيرون میريزند که حتا يک بار آنها را نديدهاند چه برسد به اين که آنها را درک کرده باشند.
ممکن است اين تصورات ما از اسلام و مسلمانان برای اکثريت مسلمانان بیانصافی باشد؛ ولی اين تصورات ساخته و پرداختهی ذهن ما هم نيست، زيرا اسلامی که خود را به عنوان دين صلح معرفی میکند، هيچگونه تصوير صلحجويانهای از خود ارايه نمیدهد. ظاهرا- اگر بخواهيم محتاطانه بيان کنيم- اسلام در رابطه با کفار، چه در صفوف خود و چه در صفوف اديان ديگر، کشش معينی به خشونت دارد. و هم اکنون، ترس ما از اين است که اسلام در حال پيشروی است، که اسلام ما را به لحاظ اقتصادی و فرهنگی زير چرخهای خود نابود خواهد کرد و يک کارل مارتل هم وجود ندارد، که در برابر آن ايستادگی کند و بتواند در جنگی چون تورز و پوآتيرز (جنگ بواتيه / مترجم)، اروپا را نجات دهد.
حامد عبدالصمد معتقد است که همهی اين فکرها و تصورات ما نادرست است، پايه و اساس ندارد، اسلام در حال پيشروی نيست، به عکس ما شاهد «زوال يک دين هستيم که هيچ پاسخ سازندهای به پرسشهای زندگی مدرن ندارد.» بر خلاف برداشت ما، اين کارشناس علوم سياسی مینويسد، نه تنها اسلام قدرتمند نيست بلکه:
«... به سختی بيمار است و به لحاظ فرهنگی و اجتماعی در حال عقبنشينی است. خشونت دينی، اسلامیکردن فزايندهی عرصهی عمومی و اصرار بيمارگونه بر نشان دادن نمادهای اسلامی فقط واکنشهای عصبی اين عقبنشينی هستند. اينها نشانگر آن است که مسلمانان اعتمادبهنفس و آزادی عمل ندارند. رفتار و کردار مسلمانان به رنگآميزی مأيوسانهی خانهای میماند که در آستانهی فروريزی است.»
به نظر خيلی گستاخانه میرسد، ولی حامد عبدالصمد میداند از چه حرف میزند. او پسر يک امام سنی مصری است که از همان کودکی با تعاليم اسلامی بزرگ شده است؛ قرآن را حفظ است، از اولين آيه تا آخرينش. در سن ۱۸ سالگی به عنوان يک اسلاميست دوآتشه که هر روز آمريکا و اسرائيل را لعنت میکرد برای تحصيل از مصر به آلمان آمد. او توانست گام به گام «از ايمان به دانش» رو بياورد؛ در حال حاضر او در مونيخ زندگی میکند، بجز عربی و آلمانی، به زبانهای انگليسی، فرانسوی و ژاپنی میخواند و مینويسد.
اولين کتاب او - «وداع من با آسمان»- يک گزارش آتوبيوگرافی دربارهی رهايی خود اوست. کتاب دومش که موضوع اين نوشتار است، «زوال جهان اسلام» را مورد بررسی قرار میدهد؛ اين کتاب يک تحليل علمی و تفکربرانگيزی است از يک پديده که امروزه با برچسب «بنيادگرايی اسلامی» جهان را نفسگير کرده است. شکی نيست که حامد عبدالصمد نه «منتقد اسلام» و نه «اصلاحطلب» است که بخواهد اينجا و آنجا چيزی را تغيير دهد تا اسلام را با جهان مدرن سازش دهد.
«اين به اصطلاح اصلاحطلبان اسلامی جرأت ورود به مسايل اساسی فرهنگ و دين را ندارند. بحثهای اصلاحگرانه را آغاز میکنند ولی تا به آخر ادامه نمیدهند. هيچ کس از خود نمیپرسد: «آيا امکان دارد که به هنگام تولد اسلام نقصی رخ داده باشد؟ هيچ کس جرأت ندارد از خود بپرسد به راستی ما اصلاً امروزه به قرآن نياز داريم يا خير. هيچ کس جرأت گفتمان پساقرآنی را ندارد.»
حامد عبدالصمد اولين مسلمانی نيست که خود را با اسلام درگير میکند. پيش از او کسانی ديگر – اگر بخواهيم چند آدم معروف را نام ببريم- مانند سلمان رشدی و ابن وراق، نجلا کلک و سيران آتش به اين موضوع پرداختند. ولی هيچ کس مانند حامد عبدالصمد اين چنين اساسی، رايکال و پيگيرانه در سالهای اخير با اسلام برخورد نکرده است. «گفتمان پساقرآنی» که او جرأت گفتناش را دارد، از هر نقد اسلامی فراتر میرود. او اين پرسش را مطرح میکند:
«... به راستی جهان امروز اسلام چه چيزی که به درد مردم بخورد از خود به جا میگذارد؟ خدمات جهان اسلام در حوزهی علوم دقيقه، هنر و معماری چيست؟ اين پرسش با «هيچ» يا «کم» پاسخ داده میشود. آن چه که از تاريخ تفکر اسلامی باقی مانده است، به اعتقاد من يک بينادگرايی سازشناپذير و غيرقابل انعطافی است که ديگر نمیتواند در جهان مدرن دوام بياورد.»
حامد عبدالصمد اسلام را يک «ايدهی سياسی» توصيف میکند که «ديگر خميرمايهی خود را از دست داده است و به جز خشم و خشونت پاسخ ديگری به حوادث جهانی در چنته ندارد.» و او اسلام را با «تايتانيک» مقايسه میکند که درست قبل از نابودیاش، مردم را در سالن کشتی با کنسرت و موسيقی مشغول میکند «تا به مسافران توهم يک وضعيت معمولی را القا کند.» اگر اسلام يک شرکت تجاری میبود، «خيلی وقت پيش ورشکسته شده بود.» آن چه که اسلام هم اکنون نياز دارد:
«... اعلام ورشکستگی با صورتبرداری همهی اجناس باقیمانده است. جهان اسلام بايد با توجه به اين صورتبرداری سرانجام با بسياری از تصاوير تاريخی خود وداع کند: تصويرش از خدا، تصويرش از جامعه، تصويرش از زن، تصويرش از دشمن و تصويرش از الگوهای تاريخی.»
حامد عبدالصمد يک کافر است که قصد از بين بردن اسلام را ندارد، فقط میخواهد آن را خصوصی کند. مانند روشنگران مسيحی و يهودی که دست به خصوصیسازی اديان مسيحی و يهودی زدند، تا آن اديان را از فروپاشی و دگماتيسم نجات دهند. برای حفظ معنويت درونی اسلام بايد آتهايستهای مسلمان نيز وجود داشته باشند، درست همانگونه که آتهايستهای مسيحی و يهودی وجود دارند که به خدا ايمان ندارند ولی به منشاء خود وابسته هستند. با اين وجود، در حال حاضر يک «جمعيت آتهايست عرب» وجود دارد که ايدهها و افکار خود را در اينترنت مبادله میکند. و اگر روزی در آينده يک اسلام روشنشده و عقلانی بوجود آيد، آنگاه اين اسلام نه مديون نوشتارهای مسلمانپسند کنونی در پاورقیهای فرهنگی روزنامهها بلکه مديون کافرانی مانند حامد الصمد خواهد بود.
«ما به روحانيونی نيازمنديم که ابن رشد (اورئوس)، کانت و اسپينوزا را خوانده باشند، ما به مساجدی نيازمنديم که در آنها نه تنها زنان بتوانند در کنار مردان بنشينند بلکه بتواند وعظ کنند. ما به شهامت بيشتر و کلام روشن نيازمنديم. اگر میتوانستم، میگذاشتم که هر روز پنج بار کلام قصار روشنگران را از منارههای مساجد اعلام کنند: شهامت داشته باشد و خرد خود را به خدمت بگير!»
حامد عبدالصمد در سال ۱۹۷۲ در حوالی قاهره زاده شد. او سومين فرزند از پنج فرزند يک امام سنی مذهب است. او در سن ۴ سالگی توسط يک جوان پانزده ساله مورد تجاوز قرار گرفت. او يک بار ديگر در سن ۱۱ يازده سالگی باز هم مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفت، اين بار از سوی يک گروه از جوانان. در سال ۱۹۹۵ در سن ۲۳ سالگی با گرايشات ضديهودی و ضد غربی برای تحصيل به آلمان آمد. او در آگسبورگ در رشتهی علوم سياسی شروع به تحصيل کرد و از همين زمان فرآيند دگرگونی در او آغاز شد. او دگرديسی دينی، سياسی و دوران کودکی خود را در کتاب اولش بنام «وداع من از آسمان» (۲۰۰۹) به نگارش در آورد. چاپ اين کتاب باعث شد که در مصر امامان عليه او فتوا صادر کنند. دومين کتاب او «زوال جهان اسلام. يک پيشگويی» است که رفتار و کنشهای مسلمانان دو آتشه را نه به عنوان قدرت بلکه اوج ضعف آنها ارزيابی میکند. او با همسر خود، که نيمه اردونی- نيمه دانمارکی است، در مونيخ زندگی میکند.
تاکنون هيچ مسلمانی طی سالهای اخير مانند حامد عبدالصمد اينگونه اساسی، راديکال و پيگيرانه اسلام را مورد نقد قرار نداده است. او خواهان اعلام «ورشکستگی اسلام» است، زيرا به اعتقاد او، اگر اسلام يک شرکت تجاری میبود، «خيلی وقت پيش ورشکسته شده بود.»
از حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به بعد نگاه ما نسبت به اسلام اساساً تغيير يافته است. اگر اسلام در گذشته برای ما دينی بود که ما فقط دربارهاش کم میدانستيم، امروزه اين دين برای ما يک فرهنگ بيگانه و هرسناک است.
حامد عبدالصمد
چه ما اسلامدوست باشيم يا اسلامستيز، چه ما بين اسلام و اسلامگرايی فرق بگذاريم يا نگذاريم، به محض اين که از اسلام يا مسلمانان سخن به ميان میآيد، بلافاصله در ذهن ما، شهيدان عمليات انتحاری مجسم میشوند که میخواهند به بهشت بروند تا به ۷۲ حوری باکره خود برسند؛ به محض شنيدن نام اسلام ما به ياد اعدامهای زناکاران و همجسنگرايان در ملاء عام میافتيم، به ياد زنان حجابدار، در برقه، در چادر و در عبا میافتيم، و به ياد دختر بچههايی میافتيم که ختنه میشوند و دخترانی که قربانی قتلهای ناموسی میشوند، به ياد متعصبينی میافتيم که خشم خود را عليه کاريکاتورهايی بيرون میريزند که حتا يک بار آنها را نديدهاند چه برسد به اين که آنها را درک کرده باشند.
ممکن است اين تصورات ما از اسلام و مسلمانان برای اکثريت مسلمانان بیانصافی باشد؛ ولی اين تصورات ساخته و پرداختهی ذهن ما هم نيست، زيرا اسلامی که خود را به عنوان دين صلح معرفی میکند، هيچگونه تصوير صلحجويانهای از خود ارايه نمیدهد. ظاهرا- اگر بخواهيم محتاطانه بيان کنيم- اسلام در رابطه با کفار، چه در صفوف خود و چه در صفوف اديان ديگر، کشش معينی به خشونت دارد. و هم اکنون، ترس ما از اين است که اسلام در حال پيشروی است، که اسلام ما را به لحاظ اقتصادی و فرهنگی زير چرخهای خود نابود خواهد کرد و يک کارل مارتل هم وجود ندارد، که در برابر آن ايستادگی کند و بتواند در جنگی چون تورز و پوآتيرز (جنگ بواتيه / مترجم)، اروپا را نجات دهد.
حامد عبدالصمد معتقد است که همهی اين فکرها و تصورات ما نادرست است، پايه و اساس ندارد، اسلام در حال پيشروی نيست، به عکس ما شاهد «زوال يک دين هستيم که هيچ پاسخ سازندهای به پرسشهای زندگی مدرن ندارد.» بر خلاف برداشت ما، اين کارشناس علوم سياسی مینويسد، نه تنها اسلام قدرتمند نيست بلکه:
«... به سختی بيمار است و به لحاظ فرهنگی و اجتماعی در حال عقبنشينی است. خشونت دينی، اسلامیکردن فزايندهی عرصهی عمومی و اصرار بيمارگونه بر نشان دادن نمادهای اسلامی فقط واکنشهای عصبی اين عقبنشينی هستند. اينها نشانگر آن است که مسلمانان اعتمادبهنفس و آزادی عمل ندارند. رفتار و کردار مسلمانان به رنگآميزی مأيوسانهی خانهای میماند که در آستانهی فروريزی است.»
به نظر خيلی گستاخانه میرسد، ولی حامد عبدالصمد میداند از چه حرف میزند. او پسر يک امام سنی مصری است که از همان کودکی با تعاليم اسلامی بزرگ شده است؛ قرآن را حفظ است، از اولين آيه تا آخرينش. در سن ۱۸ سالگی به عنوان يک اسلاميست دوآتشه که هر روز آمريکا و اسرائيل را لعنت میکرد برای تحصيل از مصر به آلمان آمد. او توانست گام به گام «از ايمان به دانش» رو بياورد؛ در حال حاضر او در مونيخ زندگی میکند، بجز عربی و آلمانی، به زبانهای انگليسی، فرانسوی و ژاپنی میخواند و مینويسد.
اولين کتاب او - «وداع من با آسمان»- يک گزارش آتوبيوگرافی دربارهی رهايی خود اوست. کتاب دومش که موضوع اين نوشتار است، «زوال جهان اسلام» را مورد بررسی قرار میدهد؛ اين کتاب يک تحليل علمی و تفکربرانگيزی است از يک پديده که امروزه با برچسب «بنيادگرايی اسلامی» جهان را نفسگير کرده است. شکی نيست که حامد عبدالصمد نه «منتقد اسلام» و نه «اصلاحطلب» است که بخواهد اينجا و آنجا چيزی را تغيير دهد تا اسلام را با جهان مدرن سازش دهد.
«اين به اصطلاح اصلاحطلبان اسلامی جرأت ورود به مسايل اساسی فرهنگ و دين را ندارند. بحثهای اصلاحگرانه را آغاز میکنند ولی تا به آخر ادامه نمیدهند. هيچ کس از خود نمیپرسد: «آيا امکان دارد که به هنگام تولد اسلام نقصی رخ داده باشد؟ هيچ کس جرأت ندارد از خود بپرسد به راستی ما اصلاً امروزه به قرآن نياز داريم يا خير. هيچ کس جرأت گفتمان پساقرآنی را ندارد.»
حامد عبدالصمد اولين مسلمانی نيست که خود را با اسلام درگير میکند. پيش از او کسانی ديگر – اگر بخواهيم چند آدم معروف را نام ببريم- مانند سلمان رشدی و ابن وراق، نجلا کلک و سيران آتش به اين موضوع پرداختند. ولی هيچ کس مانند حامد عبدالصمد اين چنين اساسی، رايکال و پيگيرانه در سالهای اخير با اسلام برخورد نکرده است. «گفتمان پساقرآنی» که او جرأت گفتناش را دارد، از هر نقد اسلامی فراتر میرود. او اين پرسش را مطرح میکند:
«... به راستی جهان امروز اسلام چه چيزی که به درد مردم بخورد از خود به جا میگذارد؟ خدمات جهان اسلام در حوزهی علوم دقيقه، هنر و معماری چيست؟ اين پرسش با «هيچ» يا «کم» پاسخ داده میشود. آن چه که از تاريخ تفکر اسلامی باقی مانده است، به اعتقاد من يک بينادگرايی سازشناپذير و غيرقابل انعطافی است که ديگر نمیتواند در جهان مدرن دوام بياورد.»
حامد عبدالصمد اسلام را يک «ايدهی سياسی» توصيف میکند که «ديگر خميرمايهی خود را از دست داده است و به جز خشم و خشونت پاسخ ديگری به حوادث جهانی در چنته ندارد.» و او اسلام را با «تايتانيک» مقايسه میکند که درست قبل از نابودیاش، مردم را در سالن کشتی با کنسرت و موسيقی مشغول میکند «تا به مسافران توهم يک وضعيت معمولی را القا کند.» اگر اسلام يک شرکت تجاری میبود، «خيلی وقت پيش ورشکسته شده بود.» آن چه که اسلام هم اکنون نياز دارد:
«... اعلام ورشکستگی با صورتبرداری همهی اجناس باقیمانده است. جهان اسلام بايد با توجه به اين صورتبرداری سرانجام با بسياری از تصاوير تاريخی خود وداع کند: تصويرش از خدا، تصويرش از جامعه، تصويرش از زن، تصويرش از دشمن و تصويرش از الگوهای تاريخی.»
حامد عبدالصمد يک کافر است که قصد از بين بردن اسلام را ندارد، فقط میخواهد آن را خصوصی کند. مانند روشنگران مسيحی و يهودی که دست به خصوصیسازی اديان مسيحی و يهودی زدند، تا آن اديان را از فروپاشی و دگماتيسم نجات دهند. برای حفظ معنويت درونی اسلام بايد آتهايستهای مسلمان نيز وجود داشته باشند، درست همانگونه که آتهايستهای مسيحی و يهودی وجود دارند که به خدا ايمان ندارند ولی به منشاء خود وابسته هستند. با اين وجود، در حال حاضر يک «جمعيت آتهايست عرب» وجود دارد که ايدهها و افکار خود را در اينترنت مبادله میکند. و اگر روزی در آينده يک اسلام روشنشده و عقلانی بوجود آيد، آنگاه اين اسلام نه مديون نوشتارهای مسلمانپسند کنونی در پاورقیهای فرهنگی روزنامهها بلکه مديون کافرانی مانند حامد الصمد خواهد بود.
«ما به روحانيونی نيازمنديم که ابن رشد (اورئوس)، کانت و اسپينوزا را خوانده باشند، ما به مساجدی نيازمنديم که در آنها نه تنها زنان بتوانند در کنار مردان بنشينند بلکه بتواند وعظ کنند. ما به شهامت بيشتر و کلام روشن نيازمنديم. اگر میتوانستم، میگذاشتم که هر روز پنج بار کلام قصار روشنگران را از منارههای مساجد اعلام کنند: شهامت داشته باشد و خرد خود را به خدمت بگير!»
حامد عبدالصمد در سال ۱۹۷۲ در حوالی قاهره زاده شد. او سومين فرزند از پنج فرزند يک امام سنی مذهب است. او در سن ۴ سالگی توسط يک جوان پانزده ساله مورد تجاوز قرار گرفت. او يک بار ديگر در سن ۱۱ يازده سالگی باز هم مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفت، اين بار از سوی يک گروه از جوانان. در سال ۱۹۹۵ در سن ۲۳ سالگی با گرايشات ضديهودی و ضد غربی برای تحصيل به آلمان آمد. او در آگسبورگ در رشتهی علوم سياسی شروع به تحصيل کرد و از همين زمان فرآيند دگرگونی در او آغاز شد. او دگرديسی دينی، سياسی و دوران کودکی خود را در کتاب اولش بنام «وداع من از آسمان» (۲۰۰۹) به نگارش در آورد. چاپ اين کتاب باعث شد که در مصر امامان عليه او فتوا صادر کنند. دومين کتاب او «زوال جهان اسلام. يک پيشگويی» است که رفتار و کنشهای مسلمانان دو آتشه را نه به عنوان قدرت بلکه اوج ضعف آنها ارزيابی میکند. او با همسر خود، که نيمه اردونی- نيمه دانمارکی است، در مونيخ زندگی میکند.
شنبه کیوان شید / 22 امرداد / 2570 شاهنشاهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر